گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
دانشنامه قران و حدیث
جلد دوم
5 / 6تَجدیدُ مَشرُوعِ الإِخاءِ الدِّینِیِّ فی آخِرِ الزَّمانِرسول اللّه صلی الله علیه و آله :رُبَّ مُؤمِنٍ بی ولَم یَرَنی ، ومُصَدِّقٍ بی وما شَهِدَنی ، اُولئِکَ إخوانی حَقّا . (1)



.

1- .تاریخ دمشق : ج 35 ص 252 ، الإصابه : ج 5 ص 99 الرقم 6443 کلاهما عن عبد الرحمن بن عوف ،کنز العمّال : ج 13 ص 229 ح 36690 .

ص: 173



5 / 6 تجدید حیات برادریِ دینی در آخِرْ زمان

5 / 6تجدید حیات برادریِ دینی در آخِرْ زمانپیامبر خدا صلی الله علیه و آله :بسا ایمان آورنده به من ، که مرا ندیده است! و بسا تصدیق کننده [حقّانیت و نبوّت ]من ، که مرا مشاهده نکرده است! اینان ، به راستی، برادران من اند.

.


ص: 174

الدرّ المنثور عن أنس :قالَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : لَیتَنی قَد لَقیتُ إخوانی . فَقالَ لَهُ رَجُلٌ مِن أصحابِهِ : أوَلَسنا إخوانَکَ؟ قالَ : بَلی ، أنتُم أصحابی ، وإخوانی قَومٌ یَأتونَ مِن بَعدی یُؤمِنونَ بی ولَم یَرَونی . ثُمَّ قَرَأَ : «الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَیُقِیمُونَ الصَّلَاهَ» (1) . (2)

المطالب العالیه عن عون (3) بن مالک :المطالب العالیه عن عون (4) بن مالک : قالَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : یا لَیتَنی لَقیتُ إخوانی . قالوا : یا رَسولَ اللّهِ ، ألَسنا إخوانَکَ وأصحابَکَ؟ قالَ : بَلی ، ولکِن قوما یَجیؤونَ مِن بَعدِکُم یُؤمِنونَ بی إیمانَکُم ، ویُصَدِّقونّی تَصدیقَکُم ، ویَنصُرونَ (5) نَصرَکُم ، فَیا لَیتَنی لَقیتُ إخوانی . (6)

الإمام الباقر علیه السلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله ذاتَ یَومٍ وعِندَهُ جَماعَهٌ مِن أصحابِهِ : اللّهُمَّ لَقِّنی إخوانی مَرَّتَینِ . فَقالَ مَن حَولَهُ مِن أصحابِهِ : أما نَحنُ إخوانُکَ یا رَسولَ اللّهِ؟! فَقالَ : لا ، إنَّکُم أصحابی ، وإخوانی قَومٌ مِن (7) آخِرِ الزَّمانِ آمَنوا بی ولَم یَرَونی ، لَقَد عَرَّفَنیهِمُ اللّهُ بِأَسمائِهِم وأسماءِ آبائِهِم مِن قَبلِ أن یُخرِجَهُم مِن أصلابِ آبائِهِم وأرحامِ اُمَّهاتِهِم ، لَأَحَدُهُم أشَدُّ بَقِیَّهً عَلی دینِهِ مِن خَرطِ القَتادِ (8) فِی اللَّیلَهِ الظَّلماءِ ، أو کَالقابِضِ علی جَمرِ الغَضی (9) ، اُولئِکَ مَصابیحُ الدُّجی ، یُنجیهِمُ اللّهُ مِن کُلِّ فِتنَهٍ غَبراءَ مُظلِمَهٍ . 10

.

1- .البقره : 3 .
2- .الدرّ المنثور : ج 1 ص 67 نقلاً عن ابن عساکر ، مسند ابن حنبل : ج 4 ص 310 ح 12580 ، تفسیر القرطبی : ج 5 ص 163 ، تاریخ دمشق : ج 54 ص 172 ح 11431 عن البراء عن عازب وکلّها نحوه ،کنز العمّال : ج 12 ص 184 ح 34586 .
3- .فی الدرّ المنثور : «عوف» .
4- .فی الدرّ المنثور : «وینصرونی» .
5- .المطالب العالیه : ج 4 ص 150 ح 4208 ، الدرّ المنثور : ج 1 ص 66 نقلاً عن مسند ابن أبی شیبه .
6- .. فی بحار الأنوار : «فی» ، وهو الأصوب .
7- .القَتاد : شجر له شَوک ، وفی المثل : «ومن دونه خَرط القَتاد» (الصحاح : ج 2 ص 521 «قتد»).
8- .الغَضَی : شجرٌ ، من الأثل ، خشبُه من أصلب الخَشَب ، وجمره یبقی زمانا طویلاً لاینطفئ (المعجم الوسیط : ج 2 ص 655 «غضی») .
9- .بصائر الدرجات : ص 84 ح 4 عن أبی بصیر ، بحار الأنوار : ج 52 ص 123 ح 8 .

ص: 175

الدرّ المنثور به نقل از اَنَس :پیامبر خدا فرمود : «کاش برادرانم را ملاقات کرده بودم!» . مردی از یارانش گفت : آیا ما برادران تو نیستیم؟ فرمود : «بله ، شما یاران منید ؛ [امّا] برادران من ، مردمانی هستند که پس از من می آیند و به من ، ایمان می آورند ، در حالی که مرا ندیده اند» و سپس این آیه را تلاوت نمود : «کسانی که به غیب ، ایمان می آورند و نماز می گزارند» .

المطالب العالیه به نقل از عون بن مالک :پیامبر خدا فرمود : «ای کاش ، برادرانم را دیدار می کردم!» . گفتند : ای پیامبر خدا! آیا ما برادران و یاران تو نیستیم؟ فرمود : «چرا ؛ ولی پس از شما ، مردمانی می آیند که همانند شما به من ایمان می آورند و همانند شما تصدیقم می کنند و همانند شما مرا یاری می رسانند . پس ، ای کاش ، برادرانم را دیدار می کردم!» .

امام باقر علیه السلام :روزی پیامبر خدا ، در حالی که جماعتی از یارانش نزد ایشان بودند ، دو بار فرمود : «بار خدایا ! مرا با برادرانم ملاقات ده» . یارانش که پیرامون ایشان بودند ، گفتند : مگر ما برادران تو نیستیم ، ای پیامبر خدا؟! فرمود : «نه ، شما یاران منید . برادران من ، مردمانی از آخِرْ زمان هستند که با آن که مرا ندیده اند، به من ایمان آورده اند. خداوند ، آنان را پیش از آن که از پشت پدرانشان و ارحام مادرانشان بیرون آورد ، با نام و نام پدرانشان به من شناسانْد . هر یک از ایشان ، بر دینش، پایدارتر از کشیدن شاخ و برگ خار مغیلان با دست در شب تار است ، یا همانند کسی است که اخگرِ چوب درخت شوره گز [که دیر خاموش می شود] در دست گرفته باشد . آنان ، چراغ های تاریکی اند . خداوند ، ایشان را از هر فتنه تیره و تار ، می رهانَد» .

.


ص: 176

الأمالی للمفید عن عوف بن مالک :قالَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله ذاتَ یَومٍ : یا لَیتَنی قَد لَقیتُ إخوانی ! فَقالَ لَهُ أبوبَکرٍ وعُمَرُ : أَوَلَسنا إخوانَکَ؟ آمَنّا بِکَ وهاجَرنا مَعَکَ؟! قالَ صلی الله علیه و آله : قَد آمَنتُم وهاجَرتم ، ویا لَیتَنی قَد لَقیتُ إخوانی . فَأَعادَا القَولَ . فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : أنتُم أصحابی ، ولکِن إخوانِیَ الَّذینَ یَأتونَ مِن بَعدِکُم ؛ یُؤمِنونَ بی ویُحِبّونّی ویَنصُرونّی ویُصَدِّقونّی وما رَأَونی ، فَیا لَیتَنی قَد لَقیتُ إخوانی! (1)

صحیح مسلم عن أبی هریره :أنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله أتَی المَقبَرَهَ فَقالَ : السَّلامُ عَلَیکُم دارَ قومٍ مُؤمِنینَ . وإنّا إن شاءَ اللّهُ بِکُم لاحِقونَ . وَدِدتُ أنّا قد رَأَینا إخوانَنا . قالوا : أَوَلَسنا إخوانَکَ یا رَسولَ اللّهِ؟ قالَ : أنتُم أصحابی ، وإخوانُنا الَّذینَ لَم یَأتوا بَعدُ . فَقالوا : کَیفَ تَعرِفُ مَن لَم یَأتِ بَعدُ مِن اُمَّتِکَ یا رَسولَ اللّهِ؟ فَقالَ : أرَأَیتَ لَو أنَّ رَجُلاً لَهُ خَیلٌ غُرٌّ مُحَجَّلَهٌ (2) بَینَ ظَهرَی خَیلٍ دُهمٍ (3) بُهمٍ (4) ، ألا یَعرِفُ خَیلَهُ؟ قالوا : بَلی ، یا رَسولَ اللّهِ . قالَ : فَإِنَّهُم یَأتونَ غُرّاً مُحَجَّلینَ مِنَ الوُضوءِ ، وأنَا فَرَطُهُم عَلَی الحَوضِ (5) . ألا لَیُذادَنَّ (6) رِجالٌ عَن حَوضی کَما یُذادُ البَعیرُ الضّالُّ ، اُنادیهِم : ألا هَلُمَّ! فَیُقالُ : إنَّهُم قَد بَدَّلوا بَعدَکَ . فَأَقولُ : سُحقا سُحقا . (7)

.

1- .الأمالی للمفید : ص 63 ح 9 ، روضه الواعظین : ص 333 نحوه ، بحار الأنوار : ج 52 ص 132 ح 36 .
2- .الغُرَّه : البیاض الذی یکون فی وجه الفرس ، والمُحَجّل : الذی یرتفع البیاض فی قوائمه (النهایه : ج 3 ص 353 «غرر» و ج 1 ص 346 «حجل») .
3- .الدُّهْمَه : السَّواد (الصحاح : ج 5 ص 1924 «دهم») .
4- .البُهم : جمع بَهِیم ؛ وهو فی الأصل الذی لا یخالط لونه لون سواه (النهایه : ج 1 ص 167 «بهم») .
5- .فرطکم علی الحوض : متقدّمکم (النهایه : ج 3 ص 434 «فرط»).
6- .لَیُذادنّ : لَیُطردنّ (النهایه : ج 2 ص 172 «ذود»).
7- .صحیح مسلم : ج 1 ص 218 ح 39 ، سنن ابن ماجه : ج 2 ص 1439 ح 4306 ، مسند ابن حنبل : ج 3 ص 378 ح 9303 کلاهما نحوه ، کنز العمّال : ج 15 ص 647 ح 42560.

ص: 177

الأمالی، مفید به نقل از عوف بن مالک :روزی پیامبر خدا فرمود : «ای کاش برادرانم را دیده بودم!». ابو بکر و عمر گفتند : مگر ما برادران تو نیستیم؟ به تو ایمان آوردیم و با تو هجرت کردیم . فرمود : «البتّه شما ایمان آوردید و هجرت کردید ؛ ولی ای کاش برادرانم را ملاقات کرده بودم» . آن دو ، سخن خود را تکرار کردند. پیامبر خدا فرمود : «شما یاران منید ؛ امّا برادران من ، آن کسانی هستند که پس از شما می آیند ، به من ایمان می آورند و دوستم می دارند و یاری ام می رسانند و تصدیقم می کنند ، در حالی که مرا ندیده اند. پس ، ای کاش برادرانم را ملاقات کرده بودم!» .

صحیح مسلم به نقل از ابو هریره :پیامبر خدا به قبرستان رفت و فرمود : «درود بر شما ، ای ساکنان سرای گروه مؤمنان! ما نیز به خواست خدا ، به شما خواهیم پیوست . دوست داشتم که برادرانمان را می دیدیم» . گفتند : مگر ما برادران تو نیستیم ، ای پیامبر خدا؟ فرمود : «شما یاران منید . برادران ما ، آن کسانی هستند که هنوز [به دنیا ]نیامده اند» . گفتند : ای پیامبر خدا! چگونه کسانی از امّتت را که هنوز نیامده اند ، می شناسی؟ فرمود : «به نظر شما ، اگر مردی در میان رَمه ای از اسبان سیاه یک دست ، اسبانی با چهره و پاهای سفید داشته باشد ، اسبانش را نمی شناسد؟» . گفتند : چرا ، ای پیامبر خدا! فرمود : «آنان نیز در حالی می آیند که بر اثر وضو ، چهره ها و پاهایشان سپید است ، و من ، پیشرو (1) آنان بر کنار حوض [کوثر] هستم . بدانید که مردانی از حوض من ، دور رانده می شوند ، چنان که اشتر غریبه ، دور رانده می شود ، و من صدایشان می زنم : هان! بیایید! امّا گفته می شود : اینان ، پس از تو [دین و آیین تو را ]تغییر دادند . پس من می گویم : دور شوید ، دور شوید!» .

.

1- .واژه «فَرَط» در متن عربی : آن که بر قوم خود در رفتن به سوی آب ، پیشی می جوید؛ آن که جلوتر از قافله برود و برای آنان ریسمان ها و دلوها را آماده سازد و از چاه ، آب بکشد و آبگیرها را پُرآب کند (لسان العرب ، مادّه «فرط»). م .

ص: 178

حلیه الأولیاء عن ابن عمر عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله :مَا اختَلَطَ حُبّی بِقَلبِ عَبدٍ فَأَحَبَّنی إلّا حَرَّمَ اللّهُ جَسَدَهُ عَلَی النّارِ . ثُمَّ قالَ : لَیتَنی أری إخوانی وَرَدوا عَلَی الحَوضِ ، فَأَستَقبِلَهُم بِالآنِیَهِ فیهَا الشَّرابُ فَأَسقِیَهُم مِن حَوضی قَبلَ أن یَدخُلُوا الجَنَّهَ . فَقیلَ لَهُ : یا رَسولَ اللّهِ ، أوَلَسنا إخوانَکَ؟ قالَ : أنتُم أصحابی ، وإخوانی مَن آمَنَ بی ولَم یَرَنی ، إنّی سَأَلتُ رَبّی أن یُقِرَّ عَینی بِکُم وبِمَن آمَنَ بی ولَم یَرَنی . (1)

رسول اللّه صلی الله علیه و آله فی وَصفِ إخوانِهِ الَّذینَ یَأتونَ مِن بَعدِهِ :لَو أنَّ أحَدا مِنهُم یُسَبِّحُ تَسبیحَهً خَیرٌ لَهُ مِن أن یَصیرَ لَهُ جِبالُ الدُّنیا ذَهَبا ، ونَظرَهٌ إلی واحِدٍ مِنهُم أحَبُّ إلَیَّ مِن نَظرَهٍ إلی بَیتِ اللّهِ الحَرام ، ولَو أنَّ أحَدا مِنهُم یَموتُ فی شِدَّهٍ بَینَ أصحابِهِ لَهُ أجرُ مَقتولٍ بَینَ الرُّکن وَالمَقام ، ولَهُ أجرُ مَن یَموتُ فی حَرَمِ اللّه ، ومَن ماتَ فی حَرَمِ اللّهِ آمَنَهُ اللّهُ مِنَ الفَزَعِ الأَکبَرِ ، وأدخَلَهُ الجَنَّهَ . (2)

.

1- .حلیه الأولیاء : ج 7 ص 255 الرقم 397 ، کنز العمّال : ج 11 ص 427 ح 32009.
2- .التحصین لابن فهد : ص 25 ح 40 .

ص: 179

حلیه الأولیاء به نقل از ابن عمر :پیامبر خدا فرمود : «محبّت من به دل هیچ بنده ای نیامیخت و دوستم نداشت ، مگر آن که خداوند ، بدن او را بر آتش ، حرام گردانید» . سپس فرمود : «کاش برادرانم را که بر حوض [کوثر ]وارد می شوند و من با ظرف هایی پُر از شراب [بهشتی] به استقبالشان می روم و آنها را پیش از آن که وارد بهشت شوند ، از حوضم سیراب می کنم ، ببینم» . گفته شد : ای پیامبر خدا! مگر ما برادران تو نیستیم؟ فرمود : «شما یاران منید . برادران من ، کسانی اند که به من ایمان آورده اند ، در حالی که مرا ندیده اند. من از پروردگارم درخواست کرده ام که چشم مرا به شما و به کسانی که ندیده، به من ، ایمان آورده اند، روشن گردانَد» .

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در وصف برادرانش که پس از او می آیند :هر یک از آنان اگر یک تسبیح بگوید ، در نظرش بهتر از آن است که کوه های دنیا برای او طلا شود . یک نگاه به یکی از آنان ، نزد من محبوب تر از نگاه کردن به بیت اللّه الحرام است . اگر فردی از آنان در بین یارانش در سختی بمیرد ، پاداش کسی را دارد که در میان رُکن و مقام ، کشته شده باشد ، و مزد کسی را دارد که در حرم خدا بمیرد . کسی که در حرم خدا بمیرد ، خداوند ، او را از آن وحشت بزرگ [در روز قیامت ]در امان می دارد و به بهشتش می بَرَد .

.


ص: 180

الفصل السادس : صفات أفضل الإخوان فی اللّهالإمام علیّ علیه السلام عِندَ ما قامَ إلَیهِ رَجُلٌ مِن أصحابِهِ فَقالَ : نَهیتَنا عَنِ الحُکومَهِ ثُمَّ أمَرتَنا بِها ، فَلَم نَدرِ أیُّ الأَمرَینِ أرشَدُ؟ فَصَفقَ علیه السلام إحدی یَدَیهِ عَلَی الاُخری :أینَ القَومُ الَّذینَ دُعوا إلَی الإِسلامِ فَقَبِلوهُ ، وقَرَؤُوا القُرآنَ فَأَحکَموهُ ، وهیجوا إلَی الجِهاد فَوَلِهوا وَلَهَ اللِّقاحِ (1) إلی أولادِها ، وسَلَبُوا السُّیوفَ أغمادَها ، وأخَذوا بِأَطرافِ الأَرضِ زَحفا زَحفا، وصَفّا صَفّا، بَعضٌ هَلَکَ وبَعضٌ نَجا ، لا یُبَشَّرونَ بِالأَحیاءِ ، ولا یُعزَّونَ عَنِ المَوتی (القَتلی)، مُرهُ (2) العُیونِ مِنَ البُکاءِ ، خُمصُ (3) البُطونِ مِنَ الصِّیامِ، ذُبُلُ الشِّفاهِ مِنَ الدُّعاءِ ، صُفرُ الأَلوانِ مِن السَّهَرِ ، عَلی وُجوهِهِم غَبَرَهُ الخاشِعینَ، اُولئِکَ إخوانِیَ الذّاهِبونَ ، فَحَقَّ لَنا أن نَظمَأ إلَیهِم ونَعَضَّ الأَیدِیَ عَلی فِراقِهِم. (4)

نهج البلاغه :رُوِیَ عَن نَوفٍ البِکالِیِّ قالَ : خَطَبَنا بِهذِهِ الخُطبَهِ أمیرُ المُؤمِنینَ عَلِیٌّ علیه السلام بِالکوفَهِ وهُوَ قائِمٌ عَلی حِجارَهٍ ، نَصَبَها لَهُ جَعدَهُ بنُ هُبَیرَهَ المَخزومِی ، وعَلَیهِ مِدرَعَهٌ مِن صوفٍ ، وحَمائِلُ سَیفِهِ لیفٌ ، وفی رِجلَیهِ نَعلانِ مِن لیفٍ ، وفی جَبینِهِ ثَفِنَهٌ (5) مِن أثَرِ السُّجودِ ... قالَ علیه السلام : ألا إنَّهُ قَد أدبَرَ مِنَ الدُّنیا ماکانَ مُقبِلاً ، وأقبَلَ مِنها ماکانَ مُدبِرا ، وأزمَعَ (6) التَّرحالَ عِبادُ اللّهِ الأَخیارُ ، وباعوا قَلیلاً مِنَ الدُّنیا لا یَبقی بِکَثیرٍ مِنَ الآخِرَهِ لا یَفنی . ما ضَرَّ إخوانَنَا الَّذینَ سُفِکت دِماؤُهُم وهُم بِصِفِّینَ ألّا یَکونوا الیَومَ أحیاءً یُسیغُون الغُصَصَ ویَشرَبونَ الرَّنقَ (7) ؟ قَد وَاللّهِ لَقُوا اللّهَ فَوَفّاهُم اُجورَهُم وأحَلَّهُم دارَ الأَمنِ بَعدَ خَوفِهِم . أینَ إخوانِیَ الَّذینَ رَکِبُوا الطَّریقَ ومَضَوا عَلَی الحَقِّ؟ أینَ عَمّار؟ وأینَ ابنُ التَّیِّهان (8) ؟ وأینَ ذُوالشَّهادَتَین (9) ؟ وأینَ نُظَراؤُهُم مِن إخوانِهِم ؛ الَّذینَ تَعاقَدوا عَلَی المَنِیَّهِ واُبرِدَ بِرُؤوسِهِم (10) إلَی الفَجَرَهِ؟ قالَ : ثُمَّ ضَرَبَ بِیَدِهِ عَلی لِحیَتِهِ الشَّریفَهِ الکَریمَهِ فَأَطالَ البُکاءَ ، ثُمَّ قالَ علیه السلام : أوِّه عَلی إخوانِیَ الَّذینَ تَلَوُا القُرآنَ فَأَحکَموهُ ، وتَدَبَّرُوا الفَرضَ فَأَقاموهُ ، أحیَوُا السُّنَّهَ وأماتُوا البِدعَهَ ، دُعوا لِلجِهادِ فَأَجابوا ، ووَثِقوا بِالقائِدِ فَاتَّبَعوهُ . ثُمَّ نادی بِأَعلی صَوتِهِ : الجِهادَ الجِهادَ عِبادَ اللّهِ! ألا وإنّی مُعَسکِرٌ فی یَومی هذا ، فَمَن أرادَ الرَّواحَ إلَی اللّهِ فَلیَخرُج! (11)

.

1- .اللِّقاح : ذوات الألبان من النُّوق (لسان العرب : ج 2 ص 581 «لقح»).
2- .المَرَه : مرضٌ فی العین (النهایه : ج 4 ص 321 «مره») .
3- .رجل خَمصان وخمیص : إذا کان ضامر البطن (النهایه : ج 2 ص 80 «خمص»).
4- .نهج البلاغه : الخطبه 121 ، بحار الأنوار : ج 33 ص 362 ح 597 .
5- .الثَّفِنه بکسر الفاء : ما ولیَ الأرض من کلّ ذات أربع إذا برکت ، کالرکبتین وغیرهما ، ویحصل فیه غلظ من أثر البروک (النهایه : ج 1 ص 215 «ثفن») .
6- .أزمَعَ الأمرَ : مضی فیه ، وثبَّت علیه عَزمَه (لسان العرب : ج 8 ص 144 «زمع»).
7- .ماءٌ رَنْق : أی کَدِر (الصحاح : ج 4 ص 1485 «رنق») .
8- .هو أبو الهیثم مالک بن التیِّهان ، من أکابر الصحابه.
9- .هو خزیمه بن ثابت الأنصاری الذی عدلَ رسول اللّه صلی الله علیه و آله شهادته بشهاده رجلین فی قصّه مشهوره.
10- .أی اُرسلت مع البرید بعدما قتلهم الفجره البُغاه.
11- .نهج البلاغه : الخطبه 182 ، بحار الأنوار : ج 4 ص 313 ح 40.

ص: 181



فصل ششم : صفات برترینْ برادران دینی

فصل ششم : صفات برترینْ برادران دینینهج البلاغه :مردی از یاران او (علی علیه السلام ) برخاست و گفت : تو ما را از پذیرش حکمیت ، نهی کردی و سپس به [پذیرفتن] آن ، فرمانمان دادی . ما نمی دانیم کدام یک از این کارها درست تر است؟ امام علیه السلام ، دستش را بر روی دست دیگرش زد و فرمود : « ... کجا هستند آن مردمی که به اسلام ، فرا خوانده شدند و آن را پذیرفتند، و قرآن را خواندند و آن را درست فهمیدند ؟! و به جهاد برانگیخته شدند و چونان شیفتگی مادّه شتر به بچّه هایش، شیفته جهاد شدند و شمشیرها از نیام بر کشیدند و در اطراف و اکناف زمین ، صف در صف ، پیش رفتند و پیشروی کردند و بعضی[شان] جان باختند و بعضی رهیدند؟! نه بشارتِ زندگان به آنها داده می شد ، و نه در باره کشته شدگان ، تسلیت داده می شدند ، چشمانشان از گریه [از خوف خداوند] صدمه دیده بود و شکم هایشان از روزه داری به پُشت آنان چسبیده بود ، لب هایشان از [کثرت ]دعا خشکیده ، و رنگ هایشان از شب زنده داری ها زرد شده بود و بر چهره هایشان ، گرد خاکساری و خشوع ، نشسته بود. آنان ، برادران من اند که رفته اند. پس بر ما سِزَد که تشنه آنان باشیم و از دوری شان ، انگشت حسرت به دندان گزیم» .

نهج البلاغه به نقل از نوف بِکالی :امیر مؤمنان علی علیه السلام ، در کوفه ، در حالی که بر روی سنگی که جعده بن هبیره مخزومی برایش نصب کرده بود ، ایستاده بود و جبّه پشمینی بر تن داشت و حمایل شمشیرش از لیف خرما بود و کفش هایی از لیفِ خرما به پا داشت و در پیشانی اش پینه ای بر اثر سجده بود ... ، برای ما سخنرانی کرد و فرمود : «بدانید آنچه از دنیا روی آورده بود ، پشت کرده و آنچه پشت کرده بود ، روی آورده است ، و بندگان نیک خدا ، عزم کوچیدن ، جزم کردند و دنیای اندک ناپایدار را به آخرت فناناپذیر ، فروختند. برادران ما را که در صفّین ، خونشان ریخته شد ، چه زیان ، اگر امروز زنده نیستند تا خوراکشان ، اندوه باشد و نوشیدنی شان خون دل؟! به خدا سوگند که آنان به لقای خداوند ، نایل آمدند و خدا ، مزد آنان را به کمال و تمام ، عطایشان فرمود و پس از دوران ترس ، در سرای امن و آرامش جایشان داد. کجایند آن برادران من که گام در راه نهادند و طریق حق پوییدند؟ کجاست عمّار؟ کجاست ابن تَیِّهان؟ (1) کجاست ذو شهادتَین؟ (2) کجایند امثال اینان از برادرانشان که بر مرگ ، با یکدیگر ، پیمان بستند و سرهای بُریده شان را برای نابه کاران فرستادند؟» . سپس با دست بر محاسن شریف و گرامی اش کشید و گریه ای طولانی کرد و آن گاه فرمود : «دریغا بر آن برادرانم که قرآن را خواندند و آن را نیک دریافتند ، در واجبات [الهی] اندیشه کردند و آنها را برپا داشتند و سنّت را زنده داشتند و بدعت را میراندند و به جهاد ، فرا خوانده شدند و اجابت کردند ، و به رهبر ، اطمینان کردند و از او پیروی نمودند!» . سپس با بلندترین صدایش فرمود : «جهاد! جهاد! ای بندگان خدا! آگاه باشید که من ، همین امروز ، لشکر می کشم . پس هر که خواهان ره سپار شدن به سوی خداست ، خارج شود» .

.

1- .ابو الهیثم مالک بن تیّهان ، از صحابیان بزرگ پیامبر خدا بود .
2- .ذو شهادتین ، همان خزیمه بن ثابت انصاری است که در ماجرایی مشهور ، پیامبر خدا ، شهادت او را با شهادت دو مرد ، یکسان قرار داد .

ص: 182

. .


ص: 183

. .


ص: 184

الکافی عن أحمد بن محمّد بن خالد عن بعض أصحابه من العراقیّین رفعه ، قالَ :خَطَبَ النّاسَ الحَسَنُ بنُ عَلِیٍّ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیهِما فَقالَ : أیُّهَا النّاسُ ، أنَا اُخبِرُکُم عَن أخٍ لی کانَ مِن أعظَمِ النّاسِ فی عَینی ، وکانَ رَأسُ ما عَظُمَ بِهِ فی عَینی صِغَرَ الدُّنیا فی عَینِهِ . کانَ خارِجا مِن سُلطانِ بَطنِهِ ؛ فَلا یَشتَهی ما لا یَجِدُ ، ولا یُکثِرُ إذا وَجَدَ . کانَ خارِجا مِن سُلطانِ فَرجِهِ ؛ فَلا یَستَخِفُّ لَهُ عَقلَهُ ولا رَأیَهُ . کانَ خارِجا مِن سُلطانِ الجَهالَهِ ؛ فَلا یَمُدُّ یَدَهُ إلّا عَلی ثِقَهٍ ؛ لِمَنفَعَهٍ . کانَ لا یَتَشَهّی ، ولا یَتَسَخَّطُ ، ولا یَتَبَرَّمُ (1) . کانَ أکثَرَ دَهرِهِ صَمّاتا ، فَإِذا قالَ بَذَّ القائِلینَ (2) . کانَ لا یَدخُلُ فی مِراءٍ (3) ، ولا یُشارِکُ فی دَعوی ، ولا یُدلی بِحُجَّهٍ حَتّی یَری قاضِیا (4) . وکانَ لا یَغفُلُ عَن إخوانِهِ ، ولا یَخُصُّ نَفسَهُ بِشَیءٍ دونَهُم . کانَ ضَعیفا مُستَضعَفا ، فَإِذا جاءَ الجِدُّ کانَ لَیثا عادِیا . کانَ لا یَلومُ أحَدا فیما یَقَعُ العُذرُ فی مِثلِهِ حَتّی یَرَی اعتِذارا . کانَ یَفعَلُ ما یَقولُ ، ویَفعَلُ ما لا یَقولُ (5) . کانَ إذَا ابتَزَّهُ أمرانِ لا یَدری أیَّهُما أفضَلُ نَظَرَ إلی أقرَبِهِما إلَی الهَوی فَخالَفَهُ . کانَ لا یَشکو وَجَعا إلّا عِندَ مَن یَرجو عِندَهُ البُرءَ ، ولا یَستَشیرُ إلّا مَن یَرجو عِندَهُ النَّصیحَهَ . کانَ لا یَتَبَرَّمُ ، ولا یَتَسَخَّطُ ، ولا یَتَشَکّی ، ولا یَتَشَهّی ، ولا یَنتَقِمُ ، ولا یَغفُلُ عَن العَدُوِّ . فَعَلَیکُم بِمِثلِ هذِهِ الأَخلاقِ الکَریمَهِ إن أطَقتُموها ، فَإِن لَم تُطیقوها کُلَّها فَأَخذُ القَلیلِ خَیرٌ مِن تَرکِ الکَثیرِ ، ولا حَولَ ولا قُوَّهَ إلّا بِاللّهِ . (6)

.

1- .بَرِمَ به : إذا سئمَه ، وتَبَرَّم به مثله . وأبرَمه : أی أملّه وأضجره (الصحاح : ج 5 ص 1869 «برم») .
2- .بَذَّ القائلین : أی سَبَقَهم وغَلَبَهم (النهایه : ج 1 ص 110 «بذذ») .
3- .المِراء : الجِدال (النهایه : ج 4 ص 322 «مرا») .
4- .المعنی أنّه لیس من عادته إذا ظلمه أحد أن یبثّ الشکوی عند الناس کما هو دأب أکثر الخلق ، بل یصبر إلی أن یجد حاکما یحکم بینه وبین خصمه . وذلک فی الحقیقه یؤول إلی الکفّ عن فضول الکلام والتکلّم فی غیر موضعه (مرآه العقول : ج 9 ص 262).
5- .. کذا فی المصدر ، وفی تحف العقول : «لا یقول ما لا یفعل ویفعل ما لا یقول» ، وفی نهج البلاغه : «کان یفعل ما یقول ولا یقول ما لا یفعل» .
6- .الکافی : ج 2 ص 237 ح 26 ، نهج البلاغه : الحکمه 289 عن الإمام علیّ علیه السلام ، تحف العقول : ص 234 کلاهما نحوه ، بحار الأنوار : ج 69 ص 294 ح 24 ؛ تاریخ بغداد : ج 12 ص 315 الرقم 6757 ، تاریخ دمشق : ج 13 ص 253 کلاهما عن محمّد بن کیسان نحوه .

ص: 185

الکافی به نقل از احمد بن محمّد بن خالد ، از یکی از یاران عراقی اش ، که سند آن را به اهل بیت علیهم السلام رسانده است :حسن بن علی که درود خداوند بر آن دو باد برای مردم ، سخنرانی کرد و فرمود : «ای مردم! من شما را از برادری که داشتم ، خبر می دهم : او در نظر من ، از بزرگ ترینِ مردمان بود و مهم ترین چیزی که او را در نظرم بزرگ کرده بود ، پستی دنیا در نگاه او بود . او از سلطه شکمش خارج شده بود . بنا بر این ، چیزی را که نداشت ، نمی خواست و هر گاه به دست می آورد ، زیاده روی نمی کرد . از سلطه شهوتش نیز خارج شده بود . از این رو ، در اندیشه و نظرش سَبُکی نمی کرد . از سلطه نادانی نیز خارج شده بود . از این رو ، دست خود را جز به سوی شخص مطمئن و برای بهره مند شدن ، دراز نمی کرد . نه خواست و تمایلی داشت ، نه رنجیده خاطر و ناراضی می شد ، و نه دلگیر می گشت . بیشتر عمرش خاموش بود و هر گاه سخن می گفت ، بر گویندگان ، چیره می شد . وارد ستیزه نمی شد ، در دعوایی شرکت نمی کرد و جز در حضور قاضی ، دلیل نمی آورد . از [حال] برادرانش غفلت نمی کرد . هرگز چنین نبود که چیزی را به خود ، اختصاص دهد و به دیگران ندهد . [در ظاهر ]ضعیف و ناتوان بود ؛ امّا چون پای تلاش به میان می آمد ، شیری ژیان بود. هیچ کس را به واسطه کاری که جای عذر داشت ، سرزنش نمی کرد تا آن که عذر آورده شود . آنچه را می گفت ، به کار می بست و آنچه را هم نمی گفت ، به کار می بست . هر گاه دو کار برایش پیش می آمد که نمی دانست کدام یک از آنها بهتر است ، آن را که به هوس ، نزدیک تر بود ، رها می کرد . هرگز از بیماری و دردی شکایت نمی کرد ، مگر در نزد کسی که امید بهبود از او داشت، و مشورت نمی کرد ، مگر با کسی که امید راه نمایی از او داشت . دل تنگ و دلگیر نمی شد ، ناراضی نبود ، شکایت نمی کرد ، هوسباز نبود ، انتقام نمی گرفت و از دشمن هم غافل نبود. پس شما نیز اگر می توانید ، این گونه خوی و خصلت های والا را به دست آورید ، و اگر نمی توانید همه آنها را داشته باشید ، به دست آوردن اندکی از آن، بهتر از آن است که هیچ به دست نیاورید ؛ و نیرو و توانی نیست ، مگر از سوی خداوند» .

.


ص: 186

الإمام الباقر علیه السلام :کانَ لی أخٌ فی عَینی عَظیمٌ ، وکانَ الَّذی عَظَّمَهُ فی عَینی صِغَرَ الدُّنیا فی عَینِهِ . (1)

الإمام الرضا علیه السلام فی صِفَهِ الإِمامِ :الإِمامُ : الأَنیسُ الرَّفیقُ ، وَالوالِدُ الشَّفیقُ ، وَالأَخُ الشَّقیقُ ، وَالاُمُّ البَرَّهُ بِالوَلَدِ الصَّغیرِ . (2)

راجع : هذه الموسوعه : ج 1 ص 128 (أعلی مراتب الإیمان) وص 142 (الوصول إلی درجه رجال الأعراف) .

.

1- .حلیه الأولیاء : ج 3 ص 186 الرقم 241 عن أحمد بن محمّد ، تذکره الخواصّ : ص 339 عن أحمد بن یحیی ، البدایه والنهایه : ج 9 ص 311 عن عبداللّه بن عطاء .
2- .الکافی : ج 1 ص 200 ح 1 ، الغیبه للنعمانی : ص 219 ح 6 ، تحف العقول : ص 439 نحوه وفیه «الولد» بدل «الوالد» ، کمال الدین : ص 678 ح 31 ، معانی الأخبار : ص 98 ح 2 کلاهما نحوه ولیس فیهما ذیله وکلّها عن عبد العزیز بن مسلم ، بحار الأنوار : ج 25 ص 123 ح 4 .

ص: 187

امام باقر علیه السلام :مرا برادری بود که در نظرم بزرگ می نمود . آنچه او را در نگاهم بزرگ ساخته بود ، پستی دنیا در نظر او بود.

امام رضا علیه السلام در توصیف امام :امام ، [چونان] همدمِ همراه ، پدرِ مهربان ، برادرِ تنی ، و مادر دلسوز به حال کودک است.

ر . ک : همین دانش نامه : ج 1 ص 129 (بالاترین مراتب ایمان) و ص 143 (رسیدن به مقام اَعرافیان) .

.


ص: 188

. .


ص: 189



7 . ادب

اشاره

9 . ادبدرآمدفصل یکم : معنای ادبفصل دوم : فضیلت ادب و ترغیب به آنفصل سوم : ریشه های ادبفصل چهارم : آثار ادبفصل پنجم : ادب آموزان(مربّیان)فصل ششم : روش های ادب آموزی(تربیت)فصل هفتم : آفات ادب آموزی (تربیت)

.


ص: 190



درآمد

ادب در لغت

درآمدادب، در لغتادب ، در اصل به معنای دعوت از مردم برای اجتماع بر «مأدُبه (طعام)» ، است . تهذیب اللغه این واژه را چنین معنا کرده است : أصلُ الأَدبِ الدُّعاءُ ، وَ قیلَ لِلصَّنیعِ یُدعی إلَیهِ النّاسُ مَدعاهٌ وَ مَأدَبَهٌ. وَ الأَدَبُ الَّذی یَتَأَدَّبُ بِهِ الأَدیبُ مِنَ النّاسِ ، سُمِّیَ أدَبا لِأَنَّهُ یَأدِبُ النّاسَ الَّذینَ یَتَعَلَّمونَهُ إلَی المَحامِدِ ، وَ یَنهاهُم عَنِ المَقابِحِ. (1) اَدْب ، در اصل به معنای دعوت کردن است ، و به قولی ، غذایی که مردم به آن دعوت می شوند ؛ یعنی هم به معنای «دعوت کردن» و هم به معنای خود «غذا» . و نیز «ادب» آن چیزی است که مردمان ادیب فرا می گیرند ، به آن اَدَب گفته اند ، چون افرادی را که فرایش می گیرند ، به خوبی ها فرا می خوانَد و از زشتی ها بازشان می دارد. و در معجم مقاییس اللغه آمده است : الأَدْبُ : أن تَجمَعَ النّاسَ إلی طَعامِکَ ، وَ هِیَ المَأدَبَهُ وَ المَأدُبَهُ ، وَ الآدِبُ : الدَّاعی ... وَ مِن هذَا القِیاسِ الأَدَبُ أیضا ؛ لِأَنَّهُ مُجمَعٌ عَلَی استِحسانِهِ . (2)اَدْب ، گرد آوردن مردم است برای غذایی که فراهم آورده ای ، که همان مأدَبه و

.

1- .معجم تهذیب اللغه : ج 1 ص 133 مادّه «أدب» .
2- .معجم مقاییس اللغه : ج 1 ص 74 مادّه «أدب» .

ص: 191



ادب در قرآن و حدیث

اشاره

مأدُبه است و آدِب ، دعوت کننده است . اَدَب نیز بر همین قیاس است ؛ چون بر نیک بودن آن ، اجماع است . دو نکته در ریشه لغوی ادب وجود دارد : یکی اجتماع مردم ، و دیگری شایستگیِ کار . شاید به همین لحاظ ، انجام دادنِ کار به گونه ای که در جامعه نیکو و شایسته شمرده شود ، ادب نامیده شده است . البتّه در کاربردهای این واژه در نصوص (متون) اسلامی ، توضیح خواهیم داد که این واژه به معنای مطلق تربیت هم آمده است . بنا بر این ، ادب ، در مفهوم ارزشیِ آن ، از مقوله هنر محسوب می شود و ادیب ، هنرمندی است که کاری را زیبا و دل پذیر انجام می دهد . از این رو ، دانشی که موجب دور ماندن از خطا در گفتار و نوشتار است ، علم ادب نامیده می شود؛ (1) بلکه به مطلق علوم و معارف نیز ادب اطلاق می گردد؛ (2) چرا که علم ، سرمایه شایستگی و زیباییِ عمل است و هنر ارائه کار خوب و نیکو ، تنها از دانشمند بر می آید .

ادب، در قرآن و حدیثدر قرآن ، واژه «ادب» به کار نرفته ، هر چند معنا و مفهوم آن ، بارها مورد عنایت این کتاب آسمانی قرار گرفته است ؛ امّا در احادیث اسلامی ، ادب به عنوان یک اصل مهمّ فرهنگی ، اخلاقی و اجتماعی ، فراوان به کار رفته است . به فرموده امام علی علیه السلام : لِکُلِّ أمرٍ أدَبٌ . (3) هر کاری، آدابی [و آیینی] دارد .

.

1- .علم ادب ، علمی است که به وسیله آن از خلل گفتاری و نوشتاری در کلام عرب ، احتراز می شود (المنجد : ص5).
2- .آداب ، به مطلق علوم و معارف و یا تنها به علوم ادبی اطلاق می شود (المنجد : ص5) .
3- .ر . ک : غرر الحکم : ج 5 ص 13 ح 7280 .

ص: 192



یک . معنای ادب

الف - تبلور ارزش های فطری و عقلی و اجتماعی
برجسته ترین نکات در تبیین احادیث ادب ، عبارت اند از :

یک . معنای ادبدر احادیث اسلامی ، کلمه ادب به طور کلّی در سه معنا به کار رفته است :

الف تبلور ارزش های فطری، عقلی و اجتماعیامام علی علیه السلام با اشاره به همین معنا فرمود : کَفاکَ أدَبا لِنَفسِکَ اجتِنابُ ما تَکرَهُهُ مِن غَیرِکَ . (1) تو را برای ادب کردن خویش ، همین بس که از آنچه از دیگران نمی پسندی ، دوری گزینی. لازمه اجتناب از آنچه انسان از دیگران ناپسند می داند ، تبلور ارزش های فطری ، عقلی و اجتماعی در گفتار و کردار است . کسی که خود را متعهّد به رعایت این ارزش ها کند ، نیازی به مربّی و مؤدِّب ندارد ، چنان که وقتی از عیسی علیه السلام پرسیدند : چه کسی تو را ادب آموخت؟ فرمود : ما أدَّبَنی أحَدٌ ، رَأَیتُ قُبحَ الجَهلِ فَجانَبتُهُ . (2) کسی مرا ادب نیاموخت ؛ بلکه زشتیِ نادانی [ و بی ادبی ] را دیدم و از آن دوری گزیدم. بی ادبی در گفتار و کردار ، ریشه در جهل دارد . عقل ، انسان را مقیّد به رعایت ارزش هایی می کند که برای حفظ هویّت انسانی ، راهی جز آن وجود ندارد . از این رو ، امام علی علیه السلام می فرماید : حَسبُ المَرءِ ... مِن أدَبِهِ ألّا یَترُکَ ما لا بُدَّ لَهُ مِنهُ . (3)

.

1- .ر . ک : ص 204 ح 2 .
2- .ر. ک : ص 206 ح 7 .
3- .ر . ک : ص 208 ح 15 .

ص: 193



ب - تبلور ارزش های دینی
آدمی را از ادب، همین بس که آنچه را از آن گریزی ندارد ، فرو نگذارد. اهل ایمان که خود را متعهّد به رعایت ارزش ها می دانند ، باید گفتار و کردار آنان سرشار از ادب باشد ، چنان که پیامبر خدا در توصیف مؤمن فرمود : حَرَکاتُهُ أدَبٌ . (1) رفتارهای او ادب است .

ب تبلور ارزش های دینیارزش های دینی ، عبارت است از آنچه خداوند متعال ، انجام دادن آن را به صورت واجب یا راجح ، از انسان خواسته است . برخی از احادیث ، به این معنا اشاره دارند ، مانند : أنَا أدیبُ اللّهِ وَ عَلِیٌّ أدیبی . (2) من تربیت شده خدا هستم و علی ، تربیت شده من است . إنَّ اللّهَ أدَّبَ نَبِیَّهُ عَلی مَحَبَّتِهِ . (3) خداوند ، پیامبرش را بر محبّت خویش پروَرْد . إنَّ المُؤمِنَ یَأخُذُ بِأدَبِ اللّهِ . (4) مؤمن ، به آداب خدا رفتار می کند . مؤدّب بودن به آداب الهی ، در این گونه احادیث ، بدین معناست که ارزش های دینی ، در گفتار و کردار پیشوایان اسلام و رهروان آنها تبلور می یابند . در این جا توجّه به دو نکته ، ضروری است : نکته اوّل ، این که ارزش های عقلی و شرعی ، در ریشه یابی و تحلیل دقیق ، به

.

1- .ر . ک : ص 208 ح 12 .
2- .ر. ک : ص 210 ح 16 .
3- .ر. ک : ص 210 ح 17 .
4- .ر. ک : ص 210 ح 19 .

ص: 194



ج - تربیت
یک نقطه می رسند . از امام علی علیه السلام نقل شده است : العَقلُ شَرعٌ مِن داخِلٍ ، وَ الشَّرعُ عَقلٌ مِن خارِجٍ . (1) عقل ، شریعت درونی است ، و شریعت ، عقل برون . بی تردید ، اگر عقل بتواند حقایق را آن گونه که هستند، درک کند ، به همان نقطه می رسد که دین رسیده است ، و بر همین اساس گفته شده است که : «هر آنچه عقل بِدان حکم کند ، شریعت نیز بدان حکم می کند ، و هر آنچه شریعت بدان حکم کند ، عقل هم بدان حکم می کند» . (2) با این نگاه ، آداب عقلی و شرعی ، در واقع، یکی هستند . نکته دوم ، این که آداب اجتماعیِ نامشروع ، در واقع، ارزش ادبی ندارند؛ زیرا همان طور که اشاره شد ، اگر ارزش ادبی داشتند ، شریعت با آنها مخالفت نمی کرد؛ بلکه زیبا جلوه کردنِ این گونه آداب ، در حقیقت، نوعی انحراف روانی است و کسانی که گرفتار این انحراف هستند ، به تعبیر قرآن «زُیِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمَالِهِمْ ؛ (3) کردارهای زشتشان برایشان آراسته شده است» .

ج تربیتکلمه ادب ، در متون اسلامی ، گاه صرفا در معنای تربیت به کار رفته است و آن ، هنگامی است که با صفتِ خوب و یا بد توصیف می گردد ، مانند : بِحُسنِ السِّیاسَهِ یَکونُ الأَدَبُ الصّالِحُ . (4) با حسن سیاست و تدبیر است که ادب نیکو پدید می آید .

.

1- .ر . ک : مجمع البحرین : ج 2 ص 1249 .
2- .البتّه این یک نظر است . برای تفصیل مسئله ، به کتاب های اصولی ، مبحث قاعده ملازمه میان حکم عقل و شرع رجوع کنید .
3- .توبه : آیه 37 .
4- .ر . ک : ص 290 ح 208 .

ص: 195

لا یَزالُ العَبدُ المُؤمِنُ یورِثُ أهلَ بَیتِهِ العِلمَ وَ الأَدَبَ الصّالِحَ حَتّی یُدخِلَهُمُ الجَنَّهَ جَمیعا ... وَ لا یَزالُ العَبدُ العاصی یورِثُ أهلَ بَیتِهِ الأدَبَ السَّیِّئَ حَتّی یُدخِلَهُمُ النّارَ جَمیعا . (1) بنده مؤمن ، پیوسته برای افراد خانواده اش دانش و ادبِ نیکو به ارث می نهد تا آن که همه آنها را وارد بهشت می سازد ... و بنده گنهکار ، پیوسته برای خانواده اش ادب و تربیت بد به ارث می نهد تا آن که سرانجام ، همه آنان را به دوزخ می فرستد . بدیهی است که ادب به معنای ارزشیِ آن ، نیازی به وصف «صالح» ندارد و نیز نمی توان آن را با «سیّ ء» توصیف نمود. بنا بر این ، در این گونه موارد ، باید به معنای مطلق تربیت باشد؛ بلکه شاید در پاره ای از موارد که کلمه ادب ، مطلق ذکر شده نیز به همین معنا باشد و صفتِ «صالح» از آن رو حذف شده باشد که معلوم و حذف آن، جایز بوده است . در تعریف «ادب» گفته شده که : الأدب علی ما یتحصّل من معناه هو الهیئه الحسنه التی ینبغی أن یقع علیه الفعل المشروع؛ إمّا فی الدین أو عند العقلاء فی مجتمعهم، کآداب الدعاء و آداب ملاقات الأصدقاء ، و إن شئت قلت : ظرافه الفعل . (2) ادب آن گونه که از معنای آن به دست می آید عبارت است از: هیئت نیکویی که سزاوار است عمل مشروع ، بر طبق آن صورت گیرد ، یا در دین و یا در نزد خردمندان جامعه ، مانند: آداب دعا کردن و آداب ملاقات با دوستان . به عبارت دیگر ، ادب عبارت است از : آراستگیِ عمل . بنا بر آنچه گذشت ، این تعریف ، قابل انطباق بر همه کاربردهای کلمه ادب نیست و تنها بر معنای اوّل و دوم آن انطباق دارد .

.

1- .ر . ک : ص 244 ح 93 .
2- .المیزان فی تفسیر القرآن : ج 6 ص 256 .

ص: 196



دو . انواع و مراتب ادب

الف - ادب با مردم
ب - ادب با آفریدگار
دو . انواع و مراتب ادبادب ، به معنای رعایت ارزش های عقلی و شرعی در گفتار و کردار ، انواع و مراتبی دارد که اینک به شرح اجمالیِ آن می پردازیم :

الف ادب با مردمادب با مردم ، عبارت است از برخورد شایسته با افراد و اقشار مختلف ، با توجّه به جایگاه خاصّ خانوادگی و اجتماعیِ آنان . خود این ادب نیز انواعی دارد : ادب برخورد با پدر و مادر ، ادب برخورد با خویشان ، ادب برخورد با همسایه و همراه ، ادب برخورد با دوست ، ادب برخورد با دشمن ، ادب برخورد با عالِم ، ادب برخورد با پیامبران الهی و اوصیای آنان و اولیای خدا . شرح هر یک از این آداب ، در عناوین خاصّ آنها خواهد آمد . کمترین مرتبه ادب با مردم ، پرهیز از هر کاری است که انسان ، سر زدنِ آن را از دیگران ناپسند می داند . به فرموده امام علی علیه السلام ، همین مقدار ، برای مؤدّب بودن انسان کفایت می کند : کَفاکَ أدَبا لِنَفسِکَ اجتِنابُ ما تَکرَهُهُ مِن غَیرِکَ . (1) تو را برای ادب کردن خویش ، همین بس که از آنچه از دیگران نمی پسندی ، دوری گزینی . بدیهی است که این ، کمترین مقدار ادب است و هر چه رعایت ارزش های عقلی و شرعی در گفتار و کردار انسان تقویت شود ، بر میزان ادب او افزوده می گردد .

ب ادب با آفریدگارادب با آفریدگار ، عبارت است از رعایت حرمت حضور او در همه حالات و

.

1- .ر . ک : ص 204 ح 2 .

ص: 197



ج - ادب با خود
حرکات و سکنات ، آن گونه که شایسته عظمت و بزرگواریِ اوست . این ادب نیز انواع و مراتبی دارد : مرتبه اوّل : ترک محرّمات و انجام دادن واجبات الهی . مرتبه دوم : ترک مکروهات و انجام دادن مستحبّات دینی . مرتبه سوم : پاکسازیِ دل از آنچه غیر خداوند متعال است. با اشاره به همین مرتبه ادب ، امام علی علیه السلام فرمود : کَفی بِالعَبدِ أدَبا ألّا یُشرِکَ فی نِعَمِهِ و إربِهِ غَیرَ رَبِّهِ . (1) بنده را ادب، همین بس که در نعمت ها و حاجت هایش ، کسی را جز پروردگار خویش ، شریک نگردانَد . و این سخن امام صادق علیه السلام نیز به همین مرتبه اشاره دارد : القَلبُ حَرَمُ اللّهِ ؛ فَلا تُسکِن حَرَمَ اللّهِ غَیرَ اللّهِ . (2) دل ، حرم خداست . پس در حرم خدا ، غیر خدا را جای مده .

ج ادب با خودادب با خود ، عبارت است از رعایت ارزش ها در گفتار و کردار ، به دلیل حرمت خود . به سخن دیگر ، گاهی انسان به دلیل شرم از دیگران و رعایت حرمت خدا و مردم ، ادب را مراعات می کند ، و گاه به مقتضای انسان بودن و رعایت حرمت ارزش های انسانی . در سخنی منسوب به امام علی علیه السلام این نوع ادب ، نهایت ادبْ مداری خوانده شده است :

.

1- .ر . ک : ص 230 ح 62 .
2- .جامع الأخبار : ص 518 ح 1468 .

ص: 198



سه . نقش ادب در زندگیِ انسان

غایَهُ الأَدَبِ أن یَستَحِیَ الإِنسانُ مِن نَفسِهِ . (1) نهایت ادب ، آن است که انسان از خویشتن حیا کند . این سخن آن امام بزرگ نیز اشاره به همین نوع ادبْ مداری است : لَو أنّا لا نَرجو جَنَّهً ، وَ لا نَخشی نارا وَ لا ثَوابا وَ لا عِقابا ، لَکانَ یَنبَغی لَنا أن نَطلُبَ مَکارِمَ الأَخلاقِ ، فَإِنَّها تَدُلُّ عَلی سُبُلِ النَّجاحِ . (2) ما اگر به بهشتی هم امید نداشته باشیم و از آتشی نترسیم و پاداش و کیفری هم در میان نباشد ، باز می سزد که برای کسب خصلت های والای انسانی بکوشیم ؛ چرا که این خصلت ها راه های رستگاری را نشان می دهند .

سه . نقش ادب در زندگیِ انساناز نگاه احادیث اسلامی ، ادب ، آثار و برکات فراوانی برای زندگی انسان دارد : ادب ، سرمایه شکوفاییِ عقل ، زیور جان و زبان ، زینت حسَب و نسَب ، و عامل رشد همه فضایل اخلاقی در انسان است . (3) کسی که خود را به زیور ادب بیاراید ، زشتی های نسَب او پنهان می ماند و کمتر گرفتار کارهای ناشایسته می شود و در یک جمله ، هر کسی با ادب ، در زندگی سعادتمند ، و بی ادب ، شقاوتمند است . و به تعبیر زیبای امیر سخن : مَا الإِنسانُ لَولَا الأَدَبُ إلّا بَهیمَهٌ مُهمَلَهٌ . (4) اگر ادب نبود ، انسان چیزی جز حیوانی افسار گسیخته نبود. بر این پایه ، انسان در زندگی، بیش از هر چیز ، به ادب نیاز دارد . به فرموده

.

1- .ر . ک : ص 220 ح 39 .
2- .تاریخ دمشق : ج 69 ص 202 ح 13750 .
3- .ر . ک : ص 257 (ادب / فصل چهارم : آثار ادب) .
4- .ر . ک : ص 226 ح 56 .

ص: 199



چهار . خاستگاه های ادب

امام علی علیه السلام : إنَّ النّاسَ إلی صالِحِ الأَدَبِ أحوَجُ مِنهُم إلَی الفِضَّهِ وَ الذَّهَبِ . (1) مردم ، به ادبِ نیکو نیازمندترند تا به سیم و زر . و از این رو ، پیشوایان اسلام با بیان های گوناگون ، پیروان این آیین را به فراگیریِ ادب برانگیخته اند و از ترک آن بر حذر داشته اند، تا آن جا که امام صادق علیه السلام می فرماید : إن اُجِّلتَ فی عُمُرِکَ یَومَینِ ؛ فَاجعَل أحَدَهُما لِأَدَبِکَ لِتَستَعینَ بِهِ عَلی یَومِ مَوتِکَ . (2) اگر دو روز از عمرت باقی مانده بود ، یک روزِ آن را به ادب (تربیتِ) خود اختصاص بده تا از آن برای روز مردنت کمک بگیری . ادبی که برای زندگیِ پس از مرگ انسان سودمند است ، ادب در برخورد با خداست؛ یعنی تبلور ارزش های الهی در زندگی پیش از مرگ . هر چه این ادب بیشتر شود ، انسان به فلسفه آفرینش خود نزدیک تر می گردد و از برکات آن در دنیا و آخرت ، بهره افزون تری خواهد برد که : «عِندَ اللَّهِ ثَوَابُ الدُّنْیَا وَالْأَخِرَهِ . (3) در نزد خداست پاداش دنیا و آخرت» .

چهار . خاستگاه های ادبجمع بندی نصوصی که به خاستگاه ها و ریشه های ادب اشاره دارند ، بدین گونه است که ادب ، دو ریشه اصلی دارد : یکی وراثت و دیگری تربیت ، چنان که در

.

1- .ر . ک : ص 222 ح 43 .
2- .ر . ک : ص 228 ح 60 .
3- .نساء : آیه 134 .

ص: 200

حدیث نبوی آمده است : النّاسُ مَعادِنُ ، وَ العِرقُ دَسّاسٌ ، وأدَبُ السّوءِ کَعِرقِ السّوءِ . (1) مردم [چونان] معدن هایند ، و رگ و ریشه اثر دارد ، (2) ، و ادبِ بد ، مانند رگ و ریشه بد است . ریشه و وراثت ، هر دو به خانواده باز می گردند . در حدیث علوی می خوانیم : إذا کَرُمَ أصلُ الرَّجُلِ کَرُمَ مَغیبُهُ وَ مَحضَرُهُ . (3) هر گاه اصل و ریشه مرد ، ارجمند باشد ، در غیاب و حضور، ارجمند است . بنا بر این ، کسانی که می خواهند فرزندان باادب داشته باشند ، باید پیش از ازدواج و انتخاب همسر ، برای رسیدن به این هدف ، برنامه ریزی کنند . به فرموده پیامبر خدا : اُنظُر فی أیِّ نِصابٍ تَضَعُ وَلَدَکَ ، فَإِنَّ العِرقَ دَسّاسٌ . (4) بنگر که فرزندت را در چه خاستگاهی می نهی [و از چه خانواده ای همسر می گیری] ؛ چراکه رگ و ریشه ، اثر دارد . خانواده های اصیل و نجیب و با کرامت ، نقش اساسی در پرورش انسان های نیک رفتار و باادب دارند ؛ امّا باید توجّه داشت که تربیت نیز در کنار وراثت ، نقشی بنیادی در سازندگیِ انسان دارد . تربیت تا آن جا در سازندگیِ انسان مؤثّر است که می تواند آثار مثبت یا منفی وراثت را از بین ببرد یا از آن بکاهد . عناصر مهم و مؤثّر تربیتی که در نصوص (متون) اسلامی بدانها اشاره شده است ، عبارت اند از : برنامه ریزی و تلاش برای تقویت ایمان و علم و اندیشه ،

.

1- .ر . ک : ص 238 ح 83 .
2- .«شیر را بچّه همی مانَد بدو» یا «از کوزه همان برون تراود که در اوست» .
3- .ر . ک : ص 240 ح 87 .
4- .ر . ک : ص 238 ح 82 .